تو ای
یار رو تو ای جانم
تو ای
انسان معمولی
چه شد
باور نمیکردم ، نمیدانم
فراز
قلبهای کوچک تنها ، زمین و عرصه پیکار، نبرد قهرمان چون تویی بوده است
رضایت
میدهی اکنون
ظفرمندانه
میخندی ؟
چگونه
چشم خود بستی ؟ نمیدانم !
تمام
قصه انجا خود عیان بود
همه
برج و همه بارو
همه
وند و همه اما . ....
تمام
شهر روشن بود
تو از
بیراهه میرفتی
رضایت
میدهی اکنون ؟
ظفرمندانه
میخندی ؟
نظرات شما عزیزان: