در استرس و نگرانی شديدی به سر می برم.
قصدم به هيچ وجه انتقال انرژی منفی نيست.
ولی فکر نمی کردم اينجوري انرژيم تخليه بشه. يه جور غم خيلي بزرگ همراه با يه خوشحالی بزرگتر (عجيبه؟!!! نه؟!!!) که البته نمی دونم اون خوشحالی چقدر دوام داره!؟ و آيا الان همين لحظه جايي برای خوشحال بودن هست يا نه؟
بی خبرم از همه چيز ...
آخه امروز ...
قضيه مفصله مربوط به يه دوست! اجازه بيان کردن مطلب رو توی وبلاگ ازش نگرفتم. فعلا تنهايي تحملش می کنم تا ببينم چی پيش مياد. فقط دعا كنيد، دعا كنيد، دعا كنيد! دعا! برای تحمل يه مصيبت بزرگ برای يه دوست بی همتا!
... صبور باش و قوی! نمی گم چرا نرفتی؟! چون از نرفتنت خوشحالم و به هيچ وجه نمی تونم شاديمو از اين موضوع پنهان کنم. ولی غمگينم چون تحمل ديدن غم به اين بزرگی برای يه دوست اونم مثل تو برام سخته! خيلي سخت.
سجاد اينم دليل بی حوصله بودن من!