سلام
امروز صبح به طور بی سابقه ای خواب موندم.
صبح ها هميشه ساعت شش از خواب بيدار می شم تا آروم و بی دغدغه به کارهام برسم و سر فرصت صبحانه بخورم. ولی امروز صبح وقتی ساعت زنگ زد خاموشش کردم
و ترجيح دادم چند دقيقه ای بيشتر بخوابم.
يهويي ديدم خواهرم داره داد می زنه سانی پاشو ديرت شد
ساعت بيست دقيقه به هفت! منو ميگي عين کسی که برق سه فاز گرفته باشدش از تختم پريدم بيرون و حيرون مونده بودم چيكار کنم
که ديدم خواهرم ميگه پاشو بدو دست صورتتو بشور. خلاصه که رفتم يه آب معمولی به دست صورتم زدم و شروع کردم به لباس پوشيدن جالب بود که يكي جورابامو پام می کرد
و يكي كيك رو به زور هل ميداد توی دهنم.
پدر هم پريد ماشينو روشن کنه که منو برسونه سر خيابون!
خلاصه با همکاری همه خانواده من به موقع به سرويس رسيدم و اومدم سر کار!
بماند که مقنعه ای که سر کرده بودم به درد خودم می خورد!
و چشمام اينقدر خواب آلود بود که همه همکارا فهميدن خواب موندم!
نتيجه گيري: خيلي خسته بودم هم روحی و هم جسمی. ديشب که يه کم خيالم بابت دوستم راحت شده بود خستگی روحيم کمتر شده بود و با آرامش بيشتري تونستم بخوابم. از لحاظ جسمی خوبم فقط يه کمی درد در قسمت کمر و پای چپم وجود داره که مطمئنم چيز مهمی نيست و به زودی حل ميشه! 
توصيه ايمني: مراقب باشيد خواب نمونيد مثل سانی تنبل!
نظرات شما عزیزان: