ديشب هوا خيلي گرم بود مام طبق معمول تو حياط خابيديم
تموم شبو خاب مي ديدم دارم آب يخ درست مي كنم 
خلاصه ساعتاي دو بود بيدار شدم ديدم آبجيمم بيداره اونم هلاكه از گرما
پاشديم رفتيم تو بالاخره آب يخو درست كرديمو اومديم دوباره بخابيم ديديم مامانو بابا هم بيدارن اونام منتظره آب يخن
بابام پاشد يه كم تو حياطو آب پاشيد ي كم خنك شد منو آبجيمم مسخره بازيمون گرفته بود نميخابيديم، بابام گفت بگيريد بخابيد تا هوا خنكه
چيزي ديگه نمونده بود به سحر كه خابمون بردو باز بيدار شديم
ما ي قراري داريم كه هر كي ديرتر بيدار بشه بايد پشه بندو جمع كنه واسه همين طبق معمول آبجيم صب اومد در بره كه يه صدايي اومد كه مي گفت يالا (يا الله)، آبجيم نشست سرجاشو غش خنده و رف زير پتو 
مام گيج خاب بيدار شديم ديديم بله آقايون اداره برق تو خيابون دارن لامپا رو درست مي كننو .... 
آقا دسته جم رفتيم زير پتو داشتيم هلاك ميشديم
در همين حين مرده كه رف يادمون اومد بايد در بريم و فرار كنيم وگرنه پشه بند بايد جم كنيم اين بود كه من موندمو ي پشه بند
فردا ظهر ساعت 2 تشريف بياريد چت باكس خوشال ميشيم
نظرات شما عزیزان: