آن روز ها نبودی بخوانی حالا هم اینجا را نمی دانی
برایت می نوشتم که بگویم هستم و تو خبر نداشتی ...
بگذریم...
تقدیم به تو که حالا دیگر ماییم ....
همین حس داغ شکفتن مرا بس / همین با همه از تو گفتن مرا بس / و آهسته یاقوت سرخ غمت را /در اعماق سنیه نهفتن مرا بس...
همین خلوت بی نشانم مرا بس /همین غربت بی کرانم مرا بس/ میان بهاری ترین حس بودن/ همین که تو را می شناسم مرا بس ...
همین مستی شاعرانه مرا بس /همین اشکهای شبانه مرا بس/ برای تنفس در این جو سنگین /هوای تو این بهانه مرا بس...
همین لحظه ی با تو بودن مرا بس/ همین حس خوب سرودن مرا بس/ و درهای فولادی سینه ام را /به روی حضورت گشودن مرا بس...
همین صبر بی انتهایم مرا بس/ همین ناله بی صدایم مرا بس /همین که کسی ریشه دارد درونم /که هر دم از او می سرایم مرا بس ...
همین حالت بی قرارم مرا بس/ همین چهره ی اشکبارم مرا بس /تمام جهان باشد ارزانی تو /
همین که تو را دوست دارم مرا بس... (شاعر : یادم نیست)
حــــــــــامــد
نظرات شما عزیزان: