اکسید گشتیم و سوختیمبس که فیزیک و شیمی آموختیمهی اسید و باز دعوا می کنندخاک عالم بر سر ما می کننددرس چون در مغز داغم می رودمی شود فرار و فوری می پردبار سنگین فیزیک لج کرده استاهرم ذهن مرا کج کرده استروز و شب معلوم و مجهول می کنمذهن خود را اینگونه مشغول می کنماین مسائل که فیزیک بر هم زدهمرکز ثقل مرا بر هم زدهجبر و مجهولات است آن درد استدرد چهره ام از دست جبر زرد است زردگه گله از دست تانژانت می کنمگه شکایت از کتانژانت می کنمگر بخوانی بیست بار این زیست را ای دریغ هرگز نبینی بیست رااز زبان خارجه آشفته امدر سر زنگ زبان من خفته امقلبم از جغرافیا غمگین شدهبس که کوه دارد دلم سنگین شدهالغرض ای دوستان من خسته امدر کلاس چون مرغی پر شکسته ام
نویسنده : فاطمه جباری
نظرات شما عزیزان: